صفر تا صد یک دانشجو

کاری از بچه های نساجی دانشگاه یزد

صفر تا صد یک دانشجو

کاری از بچه های نساجی دانشگاه یزد

1. برای مدت زمان زیادی آدمها فکر می کردند )متاسفانه هنوز هم اکثریت همینطوری فکر می کنند( که چیزی که یک استاد برای ارائه دارد همان چیزی است که به درد دانشجو می خورد. و در این راستا فعالیتی که صورت می گرفت و هنوز هم می گیرد حفظ کردن حجم زیادی از اطلاعات بود.

2. دانشگاه کجاست؟ دانشگاه جایی است که تو به آن وارد می شوی، چند سالی دوباره درس می خوانی. امتحان می دهی. دوباره کنکور می دهی. به همان دانشگاه یا دانشگاه دیگری در مقاطع بالاتر وارد می شوی. به یک جایی می رسی که یا دیگر مقطع بالاتری وجود ندارد یا تو در مقطع بالاتر قبول نشده ای. بعد به اجبار زندگی واقعی شروع می شود.


3. به نظر شما فارغ التحصیلان دانشگاه ها واقعا چگونه اندیشیدن را یاد گرفته اند؟ مگر نه اینکه این یادگیری باید یک فایده عملی در زندگیشان داشته باشد؟ این فایده چیست؟

کجاها باید اثرات این آموزش را جستجو کرد؟


4. در قرن بیست و یکم زندگی می کند، بهانه "انگلیسیم خوب نیست" برای انجام ندادن هر کاری، همانقدر زشت و غیر قابل پذیرش است که عدم آشنایی با کامپیوتر و اینترنت.


5. گزینه بیست و دو- گدایی

جورج اورول نویسنده مشهور، خاطرات چند ماه زندگیش در لندن در کنار

گداها و بی خانمانهای آن شهر را در قسمت دوم کتابی با عنوان

Down and Out In Paris and London نوشته است. قسمت

اول کتاب مربوط به خاطرات زندگی نویسنده در پاریس است که سعی

می کند با کار در رستورانهای مختلف امرار معاش کند.

14

آقای اورول در پایان کتاب، باور عمومی نسبت به گداها را زیر سؤال می برد.

اینکه اغلب مردم فکر می کنند گداها از نژاد دیگری هستند و تفاوت ماهیتی

با بقیه آدمها دارند. اینکه آنها کار نمی کنند ولی بقیه کار می کنند. نویسنده

معتقد است اگر حسابدار کارش جمع و تفریق اعداد است. گدا هم کارش

اینست که در هر آب و هوایی توی خیابان بایستد و خودش را در معرض ابتلا

به واریس و برونشیت مزمن قرار بدهد. نویسنده تعریف متعارف "کار کردن"

را به چالش می کشد.

آقای جورج اورول دلیل تحقیر شدن گداها را کم بودن درآمدشان می داند.

اینکه حرفه گدایی سود کمی دارد. و اینکه جامعه، آدمها را تشویق می کند

که پول بدست بیاورند، از راه قانونی و به مقدار زیاد. پول، معیار بزرگ

سنجش فضیلت است و با این معیار، گداها نمره قبولی نمی آورند.

من پیشنهاد نمی کنم که کاری را که آقای جورج اورل، هشتاد سال پیش در

شهر لندن انجام داد تو امروز در تهران یا هر شهر دیگری تکرار بکنی. تو

بدون شک می توانی قبل از انتخاب گدایی به عنوان یک گزینه، حداقل صد

گزینه دیگر به این لیست سی تایی اضافه بکنی. هدف من هم دقیقا همین

است. می خواستم با ذکر یک مثال به تو نشان بدهم که هر آدمی در هر

شرایطی بیشتر از آنکه خودش فکر می کند حق انتخاب دارد.

البته اگر هم تصمیم بگیری که چند روزی یا چند هفته ای یا حتی چند

ساعتی را به گدایی بگذرانی، قطعا بی فایده نخواهد بود. جورج اورول در

جایی از کتاب فوق الذکر می نویسد که "من با کار در رستوران به ارزش

خوابیدن و با گدایی به ارزش غذا خوردن پی بردم." بسیاری از عرفای صاحب

نام )در فرهنگهای مختلف( هم گدایی )تکدی یا دریوزگی( را یکی از مراحل

سیر و سلوک می دانسته اند و آنرا برای گذشتن از خود )منیت( لازم.

اگرچه تجربه شخصی من از گدایی، یک تجربه توریستی است و محدود به

چند ساعت راه رفتن از چهارراه پونک تا میدان انقلاب، ولی درهمان چند

14

ساعت خیلی چیزها یاد گرفتم. فهمیدم که درخواست کمک از غریبه ها

چقدر کار سختی است. حتی ترسناک. یاد گرفتم که چطور با ترس به این

بزرگی رو برو بشوم. )نه اینکه بر آن غلبه بکنم( وقتی نیم ساعت بر روی پله

های یک ایستگاه مترو نشسته بودم، فهمیدم که آنقدرها هم آدم مهمی

نیستم و فرق زیادی با بقیه آدمها ندارم. یاد گرفتم که وقتی از هر پنج نفر،

چهار نفر به من نه می گویند و درخواست من را رد می کنند، نا امید نشوم و

دوباره از نفر بعدی درخواست کمک بکنم.

به نظر من ترس از نه شنیدن (rejection) یکی از بزرگترین ترسهایی

است که همه ما داریم. یک گدا اگر مطمئن باشد که چه کسی به او کمک

می کند و چه کسی کمک نمی کند، کارش را با لبخند و طیب خاطر

بیشتری انجام خواهد داد. ترس از نه شنیدن در میان همه فروشنده ها وجود

دارد. مخصوصا کسانی که سعی می کنند تلفنی چیزی را بفروشند. ترس از

نه شنیدن در خواستگاری هم هست. یا در ایجاد رابطه دوستی با یک غریبه.

هر چه زودتر و هر چه بیشتر آدم با این ترس بزرگ خودش روبرو شود،

شانس بیشتری برای عبور از بزرگترین مانع آغازگری خواهد داشت.

اگر روزی به این نتیجه رسیدی که که به آخر خط رسیده ای و دیگر هیچ

انتخابی برایت باقی نمانده است، اگر به این نتیجه رسیدی که هیچ کاری از

دستت بر نمی آید و چشمه خلاقیت و ایده های خوبت خشکیده است،

صادقانه به خودت قول بده که روز بعد گدایی بکنی. شرط می بندم که ظرف

مدت یک ساعت، سی گزینه برای کارهایی که می توانی بکنی به ذهنت

خواهد رسید. آنها را یاداشت کن!


6. علم زده بجای اینکه ورزش کند و غذای سالم بخورد ترجیح می دهد که به

سخنرانی یک متخصص تغذیه گوش بدهد. به جای اینکه چیزی بفروشد

ترجیح

می دهد که در کارگاه فروش و بازاریابی فلان دکتر شرکت بکند. به جای

اینکه کسب و کاری راه بیندازد ترجیح می دهد که ام. بی. ای. بخواند. به

جای اینکه برنامه نویسی بکند ترجیح می دهد که لیسانس کامپیوتر بگیرد.

به جای اینکه زندگی بکند ترجیح می دهد که در کلاسهای مهارتهای زندگی

شرکت کند. و الخ.


7. فرض کن که در جایی از مغزت یک ماهیچه داری به نام ماهیچه ایده. عضله

یا ماهیچه ایده هم مثل ماهیچه های بدن انسان دچار سستی و رخوت

(atrophy) می شود. چگونه می توان این ماهیچه را ورزیده کرد؟ با تمرین.

تنها تمرینی هم که برای اینکار وجود دارد نوشتن روزانه چند ایده جدید

است.

روزانه ده ایده جدید را در یک دفترچه یا سررسید بنویس. در ابتدا این کار

ممکن است بسیار سخت و یا حتی مسخره و بی فایده به نظر برسد. ولی بعد

از یکی دو ماه شاهد اثرات مثبتش خواهی بود. بعد از شش ماه تاثیرات این

کار قابل توجه خواهد بود. بعد از یک سال زندگیت متحول خواهد شد. تو

تبدیل به یک ماشین ایده پردازی خواهی شد که امروز حتی تصورش را هم

نمی توانی بکنی.


8. "ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند – تا تو نانی به کف آری و به

غفلت نخوری" فقط یک بیت شعر نیست. همه چیزی است که یک آدم در

زندگیش به آن نیاز دارد.


9. ایده هایی که در این کتاب نوشته ام متعلق به من یا شخص خاصی نیست.

مارک تواین معتقد بود که حضرت آدم تنها کسی بوده که وقتی حرف خوبی

می گفته می توانسته ادعا کند که آن حرف برای اولین بار گفته شده است.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی