صفر تا صد یک دانشجو

کاری از بچه های نساجی دانشگاه یزد

صفر تا صد یک دانشجو

کاری از بچه های نساجی دانشگاه یزد

۱۱ مطلب با موضوع «داستان (تولیدی های موفق )» ثبت شده است

به عنوان سومین پست معرفی مشاغل : 😊
بدون مقدمه شروع میکنم چون حرف برای گفتن زیاده . میخوام یسری نکته از بازار بگم . من بازیای بازار رو دوس داشتم به خاطر همین بعد از دانشگاه سراغ کار مرتبط نرفتم 😐 . ما نمایندگی فروش قطعه شرکت بوتان تو جنوب غرب تهران رو داریم . راحت بگم چیزی که ظاهر کار بود و اولش تصور میکردم فروش چهارتا پیچ و واشر و اورینگ و این چیزا بود اونم به مشتریای معمولی و خونگی !! کار ما پدری بود و از سال 77 پدر این نمایندگی رو شروع کرد و با فروش جزئی رسوند تا سال 92 که من و برادر جایگزینش شدیم . اینو میخوام بگم که دید آدمها شرایط اطرافشون رو میسازه . ما شروع کردیم مطرح کردن خودمون . بازار یابی موثر ! اولین سیاستمون رو گزاشتیم درست کار کردن . تک تک قیمت ها و اجناس رو به نرخ اصلیشون فروختن . شاید جالب باشه بدونید کسایی که حتی 30 ساله تو کار ما هستن هم نرخ اصلی اجناس رو نمیدونستن و تا حالا گرون میخریدن 😃 !! وقتی وارد بازار شدیم تصمیم این بود نه گرون بفروشیم نه ارزون ! که همین کارم کردیم ولی با فکر و حساب شده . شاخه های اصلی رو پیدا کردیم ، خریدارای عمده ، اعتمادشونو جلب کردیم ، بزرگترین مزیت فعالیت ما نسبت به رقبا یکی قیمت مناسبمون بود یکی "مشخص و واضح بودن سیستم فروشمون" ! هنوزم که هنوزه خیلی ها طوری میفروشن که آخر کار نه خریدار میفهمه فلان قطعه رو چند خریده و چند درصد تخفیف یا مالیات یا هرچی براش محاسبه شده ، نه فروشنده توضیح خاصی ارایه میده . ولی سیستم کاری ما شفاف بود و برای تک تک مشتری ها احترام و شخصیت ویژه قایل میشدیم . همین شد که اسم شعبانلو تو کارمون سر زبون ها افتاد و خود به خود به افراد جدید هم معرفی میشدیم . طوری که ما شهریور سال 92 در عرض 6 ماه فروش رو از فروش محلی تو جنوب غرب تهران رسوندیم به فروش تو کل سطح شهر به صورتی که از شمال شرقی تهران میومدن از ما که جنوب غربی بودیم خرید میکردن و آخر سال 92 ما شدیم بزرگترین نماینده شرکت تو کل کشور . 
این هارو گفتم تا بگم میشه با انصاف بیشتر با احترام بالاتر و با ارائه قیمت مناسب تر و مدیریت صحیح و سالم کارتون رو در هر سطحی که هست پیشرفت بدید . همیشه باید بروز رسانی های بازار رو بدونید . همیشه باید دقت کنید و نیاز های مشتری رو بسنجید تا بتونید همیشه رو اوج بمونید و درامد خوبی داشته باشید و از همه مهمتر به رضایت شغلی برسید . 
پ . ن 1 : یکی از مسایل مهم تو بازار فعلی کشور بحث مالیاتیه . همیشه پیش بینی کنید و مبلغشو کنار بزارید همیشه !! 
پ . ن 2 : میزان سود دهی دفتر ما از سالی حدود 50 تومن به چیزی شاید نزدیک سالی 200 تومن رسیده و تلاشمون برای رونق بیشترشه 
پ . ن 3 : بازار همیشه بالا و پایین داره و همیشه باید انتظار داشت که بعضی ماه ها حتی خرج عادی هم در نیاد و. صبوری خاص خودشو میطلبه . 
پ . ن 4 : هیچ چیزی بیشتر از خستگی ناشی از فعالیت بدنی و درامد سالم نمیچسبه . ما هم کارگر داریم و هم نفرات ولی بشخصه روزی 4-5 تا ماشین بار رو جابجا میکنم و اصلا ازین بابت خسته یا شرمنده نیستم بلکه برام لذت بخشه . 
ممنون که خوندید

نمی دونم جای این موضوع اینجا هست یا نه....

اسمش رو نمی شه گذاشت کارآفرینی اما فکر می کنم انگیزه خوبی برای شروع بانوان عزیز انجمن باشه

به هر حال اگه جای این موضوع اینجا نیست بهم بگید

بگذریم...بریم سر اصل مطلب

حدودا چهارسال پیش بود. من بودم و زندگی پر از گرفتاری و مشکلات رنگارنگ...سال دوم دانشگاه بودم، حجم زیاد درس ها از یک طرف، بیماری پدرم از طرف دیگر(پدرم مبتلا به delusional disorder بود که یک نوع اختلال روانی همراه با شک و توهمات بزرگ بینی است)، نگرانی ها برای مادرم و خواهرانم و عدم تامین مخارج زندگی توسط پدرم علیرغم درآمد عالی، همه و همه پشتم را خم کرده بود. می دیدم که جیب های پدرم پر از پول است و یخچال خانه خالی...پولی در خانه نبود جز پولی که من پس انداز کرده بودم(همیشه تحت هر شرایطی پس انداز داشتم) اما آن هم داشت ذره ذره کم می شد و خرج خرید مایحتاج خانه می شد. از سوی دیگر شک پدرم به همه چیز و همه کس و بیشتر از همه به مادرم و من و خواهرهایم زندگی را به کاممان تلخ کرده بود. تنها کسی حال مرا می فهمد که با شخص مبتلا به شک زندگی کرده باشد. همه چیز برای او شک برانگیز بود، از سنجاق قفلی که کنار پول هایش بود(می گفت اینجا گذاشته اید تا درآمد مرا قطع کنید) تا شک به اعتیاد من و خیانت مادرم و.... به همه چیز شک می کرد...

تمام مدت فکرم درگیر بود. باید کاری می کردم. باید اول پولی برای مایحتاج خانه بدست می آوردم و بعد فکری برای نجات همه از آن خانه می کردم(پدرم بارها به نیت کشتن مادرم به او حمله کرده بود) اما چطور؟!!!تمام روزها دانشگاه بودم و فرصتی برای کار در بیرون از خانه نداشتم. به یاد آگهی های کار در منزل همشهری افتادم. به چند تا از آنها سر زدم حتی از یکی دو جا کار هم گرفتم اما آنقدر شرایط سخت تعیین می کردند و از کار ایراد می گرفتند که فقط ضرر پولی که برای آموزش و وسایل داده بودم روی دستم ماند. نمی دانستم چه کار کنم. واقعا درمانده شده بودم. به ته خط رسیده بودم اما به قول آنتونی رابینز زمانی که به اوج ناامیدی برسی نقطه شروع موفقیت توست....


یکی از روزایی که شدیدا ناامید بودم خواهرم بهم گفت چرا زبان تدریس نمی کنی؟ گفتم نه علاقه دارم و نه انقدر زبان بلدم که بخوام تدریس کنم. گفت خب ترجمه کن! گفتم شوخی می کنی؟! من نهایت در حد مکالمه روزمره زبان بلدم چه جوری متن های تخصصی دانشگاهی رو ترجمه کنم؟! اون روز گذشت اما فکر کار ترجمه از ذهنم پاک نشد. یه روز دل رو به دریا زدم و رفتم به یکی از آشناها دادم واسم کارت طراحی کرد بعد با 6000 تومن 1000 تا کارت چاپ کردم. وقتی کارتا به دستم رسید وحشت کردم!! گفتم خوب حالا با اینا چیکار کنم؟!قصدم این بود که ببرم به مغازه ها بدم اما روم نمی شد! آخه کی به یه دختر 19-20 ساله که یه کارت ساده چاپ کرده و نه مدرک داره و نه سابقه کار ترجمه می ده؟! اما وقتی به شرایط زندگیم نگاه کردم دیدم که باید رو پاهام محکم وایسم. بلند شدم رفتم انقلاب و یکی یکی از در مغازه ها می رفتم تو و کارت رو می دادم و می گفتم اگه تمایل داشتین تو زمینه ترجمه و تایپ با هم همکاری داشته باشیم. به کلی مغازه کارت دادم اما حتی یه نفرم باهام تماس نگرفت. 

روبروی دانشگاهمون چند تا مغازه تایپ و ترجمه بود. یه روز واسه کاری رفته بودم تو یکی از همین مغازه ها، وقتی صاحب مغازه داشت کارم و انجام می داد سر صحبت رو باز کردم و گفتم کار تایپ و ترجمه انجام می دم. اما از شانس بد اون روز کارتها همرام نبود. ولی صاحب مغازه یه شماره تماس ازم گفت و اولین کار تایپ رو بهم داد!

درآمد تایپ زیاد نبود مخصوصا که دست من تند نبود اما بازم بد نبود. از بیکاری و بی پولی بهتر بود. از دانشگاه که می اومدم خونه می شستم پای کامپیوتر تا آخر شب. یه روز بهم گفت بلدی فرمول بزنی؟ با اینکه بلد نبودم گفتم آره می تونم. کار و گرفتم اومدم خونه. همین که نشستم پای کار سرم گیج رفت!به خودم می گفتم این چه کاری بود کردی دختر؟!تو فرمول بلدی بزنی؟! اما چاره ای نبود کار و گرفته بودم و باید تحویل می دادم. یکی دو ساعت با word‌ کلنجار رفتم و بالاخره فرمول زدن رو کامل درآوردم!12_002اون کارم زدم و تحویل دادم

کم کم دستم تو تایپ راه افتاده بود اما راضی نبودم. درآمدش کم بود و من دنبال ترجمه بودم اما هیچ کس بهم کار ترجمه نمی داد. تا اینکه همین آقایی که بهم کار تایپ می داد ازونجا رفت و من موندم و بیکاری....

این بیکاری نقطه شروع خیلی خوبی بود. تا وقتی کار تایپ بود دنبال کار دیگه نبودم. دلم به همون درآمد تایپ خوش بود. اما وقتی بیکار شدم دوباره استرس موتورم رو روشن کرد. یه روز تو مغازه بغلی همین مغازه ای بودم که ازش تایپ می گرفتم، مغازه دار وقتی فهمید دنبال ترجمه ام کلی خوشحال شد و اولین کار رو بهم داد!!!



ترجمه رو گرفتم و اومدم خونه. خط اول رو که خوندم دیدم هیچی نمی فهمم!!!خدایا چی کار کنم؟!اگه ترجمه رو پس می دادم و می گفتم نتونستم که خیلی بد می شد، اگرم پس نمی دادم چه جوری انجامش می دادم. شروع کردم به کلنجار رفتن با ترجمه. برای هر کلمه تو دیکشنری و نت و هرجا که می شد می گشتم تا معنی مناسب و پیدا کنم. حتی رفتم چند تا مقاله مرتبط با اون ترجمه گرفتم و خوندم تا اصطلاحات اون رشته دستم بیاد. با صرف کلی وقت و انرژی اون چند صفحه رو زدم و تحویل دادم و در کمال تعجب مشتری خیلی راضی بود!کم کم که می گذشت و کارای بیشتری می زدم، بیشتر یاد می گرفتم و به جایی رسید که برای هر صفحه فقط چند تا کلمه رو نمی دونستم. از این راه کلی دایره لغاتم گسترش پیدا کرد. یعنی هم کار می کردم و هم یاد می گرفتم. هر کی من رو می دید کلی تشویقم می کرد، خیلیا می گفتن خوش به حال پدر و مادرت که بچه ای دارن که انقد فعاله، هم درس می خونه هم کار می کنه اما نظر پدرم کاملا برعکس بود. موضوع جدیدی برای شک پیدا کرده بود. اول گفت چرا شماره خونه رو روی کارتت زدی، این خط به نام منه برو یه خط واسه خودت بگیر که دردسرشم مال خودت باشه. بعد گفت پول برق زیاد می آد باید قبضارو تو پرداخت کنی. شبها که تا دیروقت بیدار می موندم تا کارها رو تحویل بدم باهام دعوا می کرد که صدای کیس کامپیوترت نمی ذاره بخوابم. حتی یه بار کامپیوتر رو جمع کرد. هر ایرادی که فکر کنید می گرفت اما من مصمم بودم. یه جمله از همسر عزیزم یاد گرفته بودم که مدام گوشه ذهنم بود و نمی ذاشت زمین بخورم: هر چیزی که نکشتت، قوی ترت می کنه. تمام سختی های زندگی و تمام اذیت هایی که پدرم ناخواسته(به خاطر بیماریش) کرد فقط و فقط من رو قوی تر کرد و عزمم رو راسخ تر کرد. خدارو شکر الان با سه تا دارالترجمه کار می کنم و با روزی 5-6 ساعت کار توی خونه درآمدم حدود یک تا دو میلیونه. 

هدفم از گفتن تمام این حرفا و قصه پردازی ها این بود که بگم می شه با وجود تمام مشکلات و سختی ها از غیر ممکن به ممکن رسید. درسته هنوز به خیلی از چیزایی که می خوام نرسیدم اما خوشحالم که تونستم با وجود تمام مشکلات الان از خیلی از هم سن و سال های خودم جلوتر باشم. همیشه و همه جا گفتم که خدا من رو دوست داشته که تو همچین شرایطی بودم. اگه من تو این شرایط نبودم هیچ وقت انقدر که الان قوی هستم نمی شدم. 

اگه این داستان باعث بشه که یک نفر فقط یک نفر به جای اینکه زیر بار مشکلات خم بشه اونا رو زیر پاش بذاره و بالا بره، برای من کافیه.




اما یه چندتا خبر جدید دارم
یکی اینکه چند وقت پیش یکی از کتابای رفرنس دانشگاه علوم پزشکی ارتش رو ترجمه کردم که چند وقت دیگه چاپ می شه
دو تا هم رمان ترجمه کردم که یکیش به نام کس دیگه و یکیش به نام خودم چاپ می شه.
خوشبختانه تونستم با چند جای جدید هم همکاری کنم که پول بهتری به ازای هر صفحه پرداخت می کنن و یه عالمه هم مشتری مستقیم پیدا کردم. تصمیم دارم مشتری های مستقیمم رو بیشتر کنم و مترجم بگیرم که شغلم کم کم حالت کسب و کار به خودش بگیره.
یه کسب و کار دیگه هم به پشتوانه مامان جونم و همسرم راه انداختم که کم کم داره پا می گیره(شوی لباس توی یه واحد اداری تجاری) 
دو روز تو هفته هم می رم کلینیک کاردرمانی با بچه های خوشگلم هستم
مجموعه تولیدی تولیکا در سال 1371 با هدف تولید پوشاک خانمها وارد بازار گردید. این مجموعه با در اختیار داشتن تیم طراحی متخصص و توانا و همینطور کادر مدیریتی اجرایی مجرب در زمینه تولید، فروش و بازاریابی همواره کوشیده تا کالایی در خور نام و شخصیت یک خانم ایرانی ارایه کند که قابل رقابت با محصولات مشابه اروپایی باشد. بیش از280نفردرقالب سه کارخانه تولیدی به طور ثابت و300 نفردر22واحدتولیدی زیرمجموعه مشغول به کار می باشند. احداث خطوط تولید مانتو و پوشاک خانگی یا home wear   نیز که دربرنامه های شرکت پیش بینی گردیده بود درسال 93 آغاز به کارنمود.این مجموعه  هم اکنون ازطریق شرکت مادر(Holding)خود به نام Iltex که درکشورترکیه مستقر می باشد تمامی مواداولیه وپارچه های خودرا به طوراختصاصی وسفارشی تهیه می نماید همینطورتولیکادارای دفاترتحقیقاتی وپژوهشی در کشورهای فرانسه وایتالیا بوده که ازآن طریق به منابع بسیارارزشمند درحوزه مد وفشن دسترسی دارد .

تولیکا هم اکنون با به کارگیری نیروهای متخصص وفارغ التحصیل رشته های نساجی ،پوشاک وطراحی ازدانش وتخصص بالایی درزمینه های نساجی ،شیمی نساجی وهمینطورقسمت های مختلف تولید وطراحی بهره مندمی باشد.ازدیگرشاخصه های مجموعه تولیکا استفاده از مشاوران واساتید بنام وشناخته شده حوزه مارکتینگ درامربرندسازی و بازاربوده که باکمک این اساتید توانسته درزمینه بنچ مارکتینگ  موفق عمل نماید. 

پوشاک خانگی یا(Home Wear)

با توجه به سابقه درخشان تولیکا در تولید پوشاک تریکو و اینکه اساسا آغاز به کار این مجموعه با تولید پوشاک تریکو در سالیان گذشته همراه بوده، این مجموعه تصمیم به ایجاد لاین جدیدی در رسته پوشاک خانگی یا home wear گرفته است. به همین منظور کارخانه پوشاک خانگی تولیکا در فضایی به وسعت 500 متر مربع و با 80 نفر پرسنل درسال 1393تاسیس گردید.

در طراحی و تولید پوشاک خانگی سعی گردیده تا مانند دیگر محصولات تولیکا علاوه بر قیمت مناسب، محصول از کیفیت بسیار بالایی برخوردار باشد. به همین دلیل محصولات پوشاک خانگی تولیکا از نمونه های مشابه وارداتی در بازار که اغلب آنها از کشور ترکیه می باشند کیفیت بسیار بالاتری داشته ضمن اینکه قیمت پایین تری دارند.

80درصد مواد اولیه این نوع محصول در ایران و 20درصد دیگر که شامل پارچه های چاپی، اکسسوری و خرجکار می باشد نیز از کشور ترکیه تامین می گردد. گروه های کالایی این رسته محصولی شامل دو گروه بوده که گروه اول آن شامل انواع تاپ- بادی- بلوز و شلوارهای ورزشی بوده و گروه دوم گروه پوشش خانگی بوده که شامل تاپ و شلوارک- بلوز آستین کوتاه همراه با شلوار برمودا- بلوز نیم آستین و شلوار کاپری- بلوز آستین بلند با شلوار بلند می باشد که همگی آنها به صورت ست دربسته بندی عرضه می گردد.

اهداف و چشم اندازها:
          شرکت تولیکاطرح تا سال 1397 تولیدکننده برترپوشاک خانم هادرکشور(که درحال حاضربوده) وجزو برترین های برندپوشاک درخاورمیانه خواهد بود.

ماموریت:
          شرکت تولیکا طرح،با تولید پوشاک با کیفیت ومتنوع،بر اثبات جلوه وزیبایی بانوی شرقی مطابق با فرهنگ ایرانی و در راستای ارتقای مقام آن می کوشد.

ارزش:
         ارزش ها در شرکت تولیکا، بر مبنای رضایت مشتریان و همکاران بوده و کسب وفاداری آنان پشتوانه ابدی تولیکا خواهد بود. 


* حدود 400 سال پیش در استان گلستان، گلابی و امرود با نام تولیکا شناخته می‌شد و این نام از ایران به سایر کشورها صادر شد به‌طوری‌که امروز در اروپا و آمریکا ، تولیکا به‌عنوان یک نام دخترانه به‌شمار می‌آید.

حمید امیر مالک HA؛ می‌خواهم در صنعت پوشاک ایران انقلاب کنم

چندی پیش خبری در گوشه و کنار طنین‌انداز شد: ثبت جهانی برند حمید امیر. تصور قرار گرفتن نام یک برند ایرانی در کنار نام‌های آشنایی چون زارا، لویی ویتون، پیر گاردین و گوچی و شاید ورود یک بیژن جدید به عرصه مد آن قدر فریبنده بود که من را بر آن داشت با محمد حمید امیر بنیان‌گذار و مالک برند HA گفت‌وگویی داشته باشم.

راز موفقیت برند زارا
در سال ۱۹۷۵ اولین فروشگاه زارا توسط آمانسیو ارتژا (Amancio Ortega ) در یک خیابان مرکزی در جنوب شهر کرونا (Coruña ) در اسپانیا احداث شد. پس از موفقیتی که در فروش اولین مغازه مشاهده شد ارتژا شروع به احداث مغازه‌های جدید در سراسر اسپانیا کرد و در سال ۱۹۸۰ شروع به گسترش این برند در حیطه بین‌المللی کرد اما دلیل موفقیت او چه بود؟ 

خانه مد آرمانی ( Giorgio Armani S.p.A.) یک شرکت طراحی مد و لباس ایتالیایی است که بیشتر به خاطر طراحی پوشاک مردانه شناخته شده است.


انکی - مارگوت فراسِر (Margot Fraser) کسی است که چهار دهه از عمرش را صرف عرضه و توزیع محصولات Birkenstock در ایالات‌متحده کرده است.

 بیرکِن‌استاک یک کمپانی آلمانی تولیدکننده کفش است که پیشینه‌اش به قرن هجدهم میلادی باز می‌گردد. کارها و تلاش‌های فراسر منجر به تاسیس شعبه‌ای ۵۰ میلیون دلاری از این کمپانی، با نام Birkenstock USA، در کالیفرنیا شد. امروزه محصولات این شرکت را می‌توان در فروشگاه‌های خرده‌فروشی بزرگ و برخی از فروشگاه‌های محلی پیدا کرد. 


وقتی برندی تمپل برای اولین بار شروع به دوختن لباس برای دختر کوچولوهاش کرد، دیری نگذشت که متوجه شد لباسهایی که دوخته خیلی بیشتر از اونچه که بچه هاش بهش احتیاج دارن هست. همین شد که چند تا از لباس های اضافی رو به صورت آنلاین برای فروش گذاشت و خیلی سریع بازار فروش کارهاش در ebay رشد کرد. برندی از اول اصلا فکرش رو هم نمی کرد که کاری که به عنوان یک تفریح بهش نگاه میکنه به یک کسب و کار بزرگ که با ۱۶۰ نفر استخدام شده تبدیل بشه.



درروز 27 آگوست 1835 توماس بربری در دهکده بروکهام گرین در نزدیکی شهر لندن متولد شد. او در نوجوانی نزدی پارچه فروش کار می‌کرد و پس از مدتی در سال 1856 خودش در بیسینگ استاک همشایر، یک فروشگاه کوچک لباس باز کرد، ولی در ابتدا موفقیت چندانی نداشت.

در روز 13 مه سال 1935، لوچیانو بنتون در ترویزو در ونتو ایتالیا متولد شد. لوچیانو پس از مرگ پدرش مدرسه را ترک کرد و در سن 15 سالگی شغلی در یک فروشگاه لباس یافت تا زندگی خواهر و دو برادر کوچک‌تر خود را تامین کند، ولی بازار منسوجات در آن زمان در حالت کسادی بود.

او به همراه خواهر و دو برادر کوچک‌ترش یعنی جیولانا، گیلبرتو و کارلو، بدون هیچ گونه تحقیقات بازاریابی، شرکت پوشاک گروه بنتون را در سال 1965 تاسیس کردند. اعضای خانواده ایتالیایی بنتون همگی در ترویزو متولد شده بودند. لوچیانو از زمان آغاز به کار گروه بنتون، ریاست این شرکت را

فاطمه شیری:
وارد که می‌شوی، نخستین چیزی که نظرت را جلب می‌کند، تصاویر قاب شده کودکانی است که لباس‌هایی رنگی و زیبا به تن دارند؛ لباس‌ها و پوشاکی که نتیجه تلاش دسته‌جمعی گروهی است که در این ساختمان مشغول به‌کار هستند.
خانم‌ها یونیفرم‌های یکدستی به تن دارند و هر کدام پشت میز کار خود مشغول کاری هستند. یکی پارچه‌ها را برش می‌زند و چند نفر در حال دوخت الگوها هستند. اما عده‌ای هم با رفع ایرادهای کار و زدن دکمه یا اشکال تزیینی روی لباس، سر خود را گرم کرده‌اند. در میان این جمع، مردی مسن سرپرستی