صفر تا صد یک دانشجو

کاری از بچه های نساجی دانشگاه یزد

صفر تا صد یک دانشجو

کاری از بچه های نساجی دانشگاه یزد

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «20ساله بودم میدانستم» ثبت شده است



قبلاً در متمم نوشتیم که حرف‌های زیادی وجود دارد که «شاید اگر آنها را در سنین نوجوانی شنیده بودیم و می‌دانستیم…» زندگی متفاوتی را تجربه می‌کردیم. تینا سلیگ، از نحوه‌ی آموزش خود برای دانشجویان دانشگاه استنفورد می‌گوید: «من قبل از شروع تعطیلات آخر هفته،‌ یک پاکت به بچه‌ها می‌دهم که در آن یک اسکناس پنج دلاری وجود دارد. به بچه‌ها می‌گویم که طی سه روز آخر هفته فرصت دارید با این سرمایه‌ی اولیه که در اختیار شما قرار دادم، بیشترین سود ممکن را به دست بیاورید». او توضیح می‌دهد که بعضی بچه‌ها بلافاصله می‌گویند: خوب بریم بلیط بخت آزمایی بخریم؟! یا اصلاً لابد باید بریم قمار کنیم! تینا به دانشجویان خود می‌گوید که سعی کنید به دنبال فرصت‌ها باشید. ببینید چه مفروضاتی دارید که می‌توانید آنها را زیر سوال ببرید. خلاق باشید. سعی کنید از منابع در دسترس‌تان استفاده کنید.


دو گزینه‌ی اول که به ذهن بچه‌ها می‌رسد: «شستشوی ماشین دیگران» و «آبمیوه فروختن» است. با یک اسکناس پنج دلاری (می‌توانیم فرض کنیم که ما یک اسکناس ده هزار تومانی داریم) می‌شود دستمالی خرید و سطل کهنه‌ای برداشت و به جان ماشین مردم افتاد. یا اینکه یک کیلو پرتقال بخری و با قرض گرفتن یا اجاره کردن آبمیوه گیری خانواده، کسب و کار آخر هفته‌ات را آغاز کنی!


 اما دیر یا زود،‌ گروه‌هایی از بچه‌ها می‌فهند که راز اصلی این بازی، «فراموش کردن این پنج دلار» است. با این پول کم فقط گرفتار می‌شویم. اگر قرار بود که یک قطعه اسکناس کم ارزش بتواند نقطه شروع ثروتمند شدن و موفقیت ما باشد، همه‌ی دانشجویان اطراف ما الان موفق و ثروتمند بودند. این پول کم، بیشتر از اینکه به ما کمک کند، باعث می‌شود ذهن ما محدود شود. حالا همه‌ی فرصت‌ها را از دریچه‌ی یک عینک تنگ و محدود پنج دلاری می‌بینیم. بهتر است این پنج دلار را دور بیندازیم و به کار کردن و کسب درآمد فکر کنیم…


پس از دور ریختن آن اسکناس بی ارزش، حالا گزینه‌های واقعی خودشان را نشان می‌دهند. یکی از نمونه‌ها را با هم بخوانیم:


گروهی از دانشجویان، متوجه شدند که آخر هفته،‌ صف طولانی برای غذا خوردن و غذا خریدن از رستوران‌های خوب شهر وجود دارد. بچه‌ها تصمیم گرفتند در صف جا بگیرند و وقتی داشت نوبتشان می‌شد،‌ آن جا را به دیگران بفروشند. حدود قیمت فروختن یک جا در صف، بیست دلار بود. بازی برنده برنده بود. بچه ها خوشحال بودند که درآمد خوبی به دست می‌آوردند و خانواده‌ها هم که حوصله‌ی صف ایستادن را نداشتند، با خوشحالی بیست دلار به یکی دو دانشجو می‌دانند که با لبخند جای خود را به آنها واگذار می‌کردند. دانشجویان به تدریج رستوران‌ها و شرایط مختلف را امتحان کردند و نتیجه‌های جالب‌تری هم گرفتند. از جمله اینکه خانواده‌ها از دانشجوی دختر مظلوم و مهربان راحت تر جا می‌خرند تا پسری که شیطنت در چهره‌اش موج می‌زند. پسرها جا می‌گرفتند و دخترها در صف جا را می‌فروختند. بعد از مدتی فهمیدند بعضی رستوران ها که یک زنگ و ویبره‌ی کوچک به مشتری می‌دهند تا زمانی که نوبتش شد آن دستگاه زنگ بزند و بلرزد،‌ گزینه‌های بهتری هستند. شاید برای مردم راحت نباشد که به شما پول بدهند و بروند به جای شما در صف بایستند (واقعیت این است که شاید برای یک دانشجو هم حس خیلی خوبی نباشد)، اما شما نوبت گرفته‌اید. دستگاه ویبره مخصوص صدا کردن مشتری در دستان شماست و وقتی کسی به شما پول داد،‌ دستگاه را به او تحویل می‌دهید و می‌روید. اساساً مردم وقتی پول می‌دهند خوشحال می‌شوند یک محصول فیزیکی دریافت کنند. حتی اگر این محصول، دستگاه زنگ و ویبره‌ای باشد که شما را صدا می‌کند و باید هنگام ورود به رستوران،‌ آن را به متصدی تحویل دهید…


پیام سلیگ کاملاً مشهود است. منابع خوب هستند اما همه‌ی منابع مفید نیستند. منابع همیشه فرصت‌های بیشتر در اختیار ما قرار نمی‌دهند. گاهی فرصت های پیش رو را از ما می‌گیرند. گاهی «داشتن یک آشنای خوب در کشور اسپانیا» باعث می‌شود که هر زمان به رابطه‌ی بازرگانی با غرب فکر می کنیم به اسپانیا فکر کنیم. گاهی وقت‌ها، داشتن یک مدرک کارشناسی از یک دانشگاه، باعث می‌شود انبوهی از فرصت‌ها را از دست بدهیم. آیا شما هم کسی را دیده‌اید که شغل مناسبی را به او پیشنهاد می‌کنند اما او می گوید: با تخصص من همخوانی ندارد؟ (منظور از تخصص هم مدرک دانشگاهی است نه دانش اختصاصی!).


البته همیشه مشکل جوانترها نیست. گاهی پدر و مادرها یک اسکناس ده هزار تومانی دارند و به اجبار می‌خواهند بچه‌ها با همان کار را شروع کنند. پدری که به فرزندش می‌گوید من یک پزشک قوی و خوشنام هستم. تو اگر پزشک شوی به خاطر همین نام خانوادگی ده پله جلوتر از بقیه هستی. چرا می‌خواهی کار دیگری را شروع کنی؟


1. 

همانگونه که میدانید دانش آموزان در مدرسه به صورت انفرادی ارزیابی میشوند و نمراتشان روی منحنی برآورد میگردد. در نتیجه برنده شدن هر فرد با باخت فرد دیگر مترادف است.

متاسفانه این ارزیابی تنش زا با خط مشی شرکتها وسازمانها به کلی تفوت دارد.  در خارج از فضای آموزشی افراد به اتفاق  در مجموعه ای کار کرده و اهداف واحدی را دنبال میکنند و موفقیت گروه به مفهوم موفقیت یکایک اعضای آن است.  به همین دلیل در دنیای کسب و تجارت، شرکت های کوچک از بطن شرکت های بزرگ پدید می آیند.


2.

این کسان احساس تامین اندک خویش را به هیچ قیمتی فدای وضع مجهول آینده نمیکنند.


3.

مردم نیویورک به لحاظ احساسی و عاطفی زندانی هستند و هم زندانبان. درنتیجه نمیتوانند از این زندان بگریزند و یا دست کم غل و زنجیری را که به دست و پای خود بستند  ببینند.


4.

چنانچه دیگران طرحها ،افکار و نقشه هایتان را احمقانه خواندندتردید نکنید که در مسیر درست گام برمی دارید.


5.

داستان صفحه 62


6.

من همیشه دانشجویانم را ملزم میکنم شکست هایی را که در گذشته خورده اند  در چند صفحه گذارش کنند ، و در آن خلاصه ای از ندانم کاری های بزرگ خود را ، اعم از شخصی ، حرفه ای و دانشگاهی ، به تفصیل برایم بنویسند. هر دانشجو باید بگوید که از آن شکست چه درسی آموخته است. وقتی این تمرین را با دانشجویانم در میان میگذارم ابروانشان از فرط تعجب بالا  می آورند. 

زیرا تاکنون تنها از موفقیت هایشانسخن به میان می آوردن  92


7.

از دوران کودکی به افراد می آموزند که جانب احتیاط برگیرند و از ورود به قلمروهای مجهول و ناشناخته ای که نتایجی روشن و تضمین شده ندارند سخت بر حذر باشند. راهی را در پیش گیرند که پیش از این بارها آزموده شده و امنیت آن تضمین شده است.


8.

شما میتوانید چند جمله کتاب درباره مدیریت بخوانید. اما تا وقتی که با چالش هایی که مدیران واقعی  با آن دست به گریبان هستند رو در رو نشوید هرگز  برای پذیرفتن چنین مسئولیتی آماده نخواهید بود.


9.گرچه بسیاری از مردم می دانند هزینه های مصرف شده نباید در تصمیم گیری نقش داشته باشد. با وجود این آنان تحت تاثیر این استدلال غیر معقول  که چون برای راه اندازی کسب و کارشان وقت ، تلاش و درد و رنج فراوانی را متحمل شده اند ، باید به هر قیمتی دستاوردی مهم و ارزشمند عاید کنند خسارتهای مالی ، احساسی و ذهنی بیشتری را به خود تحمیل میکنند.


10. پیش از این گفتم که کناره گیری از شغل دشوار است و اکنون اضافه میکنم  درست کناره گیری کردن به مراتب دشوارتر است. در جریان زندگی حرفه ای ام  با افرادی روبه رو بوده ام که در نهایت لطف و مهربانی کارشان را ترک کردند، و نیز کسانی که با بدترین و ناشیانه ترین شیوه ی ممکن  به انجام این کار مبادرت ورزیدند. گروه نخست به عنوان افرادی شیرین و نازنین و دوست داشتنی در خاطره ها باقی ماندند، و دسته دوم افراد بد ، نالایق و دستوپا چلفتی در اذهان جای گرفتند. فراموش نکنید که شما ممکن است نا خواسته  و غیره منتظره  با همکاران سابقتان روبه رو شوید. بنابر این چنانچه قصد دارید  کاری را رها کنید به عواقب  طرز رفتارتان با افرادی که ممکندر آینده با آنان  سروکار داشته باشید بیندیشید، و نیز تاثیرات مثبتی را که ترک کردن دوستانه در آینده برایتان به ارمغان خواهد آورد بدقت بسنجید . هرگز نباید با رها کردن غیر مسئولانه کارتان سختی و مشقت را به همکاران و کارفرمایان سابقتان تحمیل کرده و این عمل نا پسند را توجیه کنید.


11.گرچه این داروی شفابخش بسیار تلخ و گزنده بود. اما بیمار به شدت به آن نیاز داشت.


12. بعضی اوقات زندگی سنگی را بر فرق سرتان میکوبد تا به خود آیید و از خواب غفلت بیدار شوید.


13.شما باید شکستهای هوشمندانه را از ناکامی های احمقانه جدا کنید و به آنها بها دهید.


14. مردم دوست دارند از بچه ها بپرسند : " وقتی بزرگ شدی میخواهی  چه کاره شوی ؟ " این کار سبب میشود که آنان اهدافشان را در دوران کودکی ، دست کم در قلمرو ذهن،نهایی کنند و از بررسی فرصت های زیادی که در آینده  با آن مواجه خواهند شد محروم شوند.


15. بعضی از دانشجویان برنامه مشروح و دقیقی از کارهایی که قصد  دارند در پنجاه سال آینده  انجام دهند به من تسلیم میکنند  تا دربارشان اظهار نظر کنم، و به آنان  خاطرنشان میکنم که این برنامه ریزی نه تنها غیر واقع بینانه ، که محدود کننده است. شما در آینده  با تجربه های غیر قابل پیشبینی  فراوانی روبه رو  خواهید بود ، پس به صلاح و مصلحتتان است که به جای انتخاب اهداف ساده لوحانه و نسنجیده به فرصت های خوبی که هر آن ممکن است سر راهتان قرار گیرند حساس باشید  و از آنها به بهترین شیوه ممکن استفاده کنید.


16. نکات فوق  به ما گوشزد میکند که گاه افکار  و ایده ها آنقدر جذاب هستند که خود مانع پیشرفت می شوند. در واقع دهن افراد چنان به آن متمرکز میشود که سایر جایگزینها را نمیبیند.


17. هر چه بیشتر بکوشی خوش شانس تر میشوی.


18. در باره استیو جابز :
 او  شش ماه  بعد از ورود به دانشگاه  صرفا به خاطر اینکه  دلیلی برای حضورش  در آنجا  نمی یافت و نیز شهریه دانشگاه از استطاعت مالی والدینش بیشتر  بود آنجا را ترک کرد.


19.ایده ها مانند شکلات هستند . زیرا همه از  خوردن  آن لذت می برند. بنابر این یقین حاصل کنید که همیشه چند عدد از آن را همراه دارید.


20. برای  رفع این نارسایی هنگام مصاحبه جویای  راهی باشید که بتوان از طریق آن  درباره ی موضوعات  خارج از محیط کار نیز گفتگو کرد. در این راستا  یکی از بهترین  روش ها  نوشتن سرگرمی ها  و علایقتان در بخش پایانی رزومه است. این کار زمینه را برای گفتگویی دوستانه  بین شما  و مصاحبه کننده  فراهم آورده و موجب میشود  به اسانی  به علایق مشترکتان پی ببرید.


21. در نخستین روز کلاس  متعهد میشوم  که برای تشریح  مطالب درسی  تمام مساعی  و تلاشم  را بکار گیرم  و از دانشجویان  نیز انتظار دارم  چنین باشند . به آنان متذکر میشوم  که برای دادن نمره ( الف) دستم باز است. منتها  دریافت این  امتیاز  مستلزم  تلاش و تکاپوی فراوان میباشد.


22.تصمیم گرفتم در راستای  پیشرفت  اهداف شرکت  به کارکنان پاداش دهد. در پایان هر ماه تمام کارمندان  یک برگه  نظر سنجی  در مورد علایق  و فعالیت هایشان پر میکردند و نام یک کارمند به قید قرعه  انتخاب مبشد  انتخاب میشد  و کارمندان برنده  یک کیف  مسافرتی  سفارشی  ، که مطابق ذوق و سلیقه اش طراحی شده بود ، دریافت میکرد.


23. این موسسه را هرمی توصیف میکنند که مشتری  در راس آن مستقر بوده  و مدیریت  ارشد در پایین ترین سطح آن متمرکز است. با این حساب  وقتی یکی از  کارکنان  شرکت ترفیع میگیرد  به جای بالا رفتن  از نردبان شرکت، از آن پایین می آید.


24. در برزیل ریشه لغت (entrepreneur ) یا کار آفرین به معنای دزد است.


25.